ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

21 ماه رمضون....

ناز مامان روز دوشنبه شب 21 ماه رمضون بود(شب قدر). وطبق معمول هر سال مامان جون زحمت پختن نذری خاله جون النازو کشیدن .آخه خاله جون الی مشهد نیست و مامان خودشون نذرشو(آش رشته) ادا میکنن . سر افطار خاله جون عادله و المیرا و بابا جون بردن آش رشته ها رو پخش کردن و همه حسابی خوشحال شده بودن و تشکر کرده بودن. خدا ایشالله نذرشو قبول کنه و حاجت روابشه .... من عصر رفته بودم دندونپزشکی و وقتی برگشتم افطار بود. به مامان و خاله جونات گفتم ببخشین با اینهمه کارتون ارمیا لابد حسابی اذیتتون کرده ولی اونا گفتن نه بابا اینقد این بچه فهمیده است که از وقتی ما خواستیم غذا ها رو بکشیم تو ظرف خوابید و الان بیدار شد. منم حسابی بوسیدمت و ازت تشکر کردم. بعد...
9 مرداد 1392

ارمیا وروجک ....

وروجک کوچولوی من گفته بودم تو اولین فرصت عکسای بالا رفتنت از میز تی وی و مبلو میزارم تا خودت در آینده و همه دوستات ببینن که فسقلی 10 ماه و 11 روزه من تا کجا پیش رفته .... با این راحتی و بدون کمک میری بالا و از دیروز یه کوچولو با ترس میای پایین . تا دیروز از هول اینکه ازین کار جا بمونی تا میرفتی بالا بلافاصله مثه از پله پایین اومدنت میخواستی برگردی پایین ولی چون ارتفاع زیاد بود و نمیشد خودتو مینداختی تو بغل هر کی اونجا نشسته بود.... ولی مامان جون اینقد بات سر و کله زدن ت ا یاد گرفتی که پشتتو بکنی و اول پااتو بزاری زمین بعد بیای پایین . البته هنو یه کم هراس داری ولی.....   مامانی عکس نگیر خوب....    ...
7 مرداد 1392

روزای ارمیا خونه مامان جون....

عزیزترینم هر روز صب تا عصر که خونه مامان جون و با مامان و خاله جون المیرا هستی ببین چقد اذیتشون میکنی ....   ا ا چرا هی میگین نکن ارمیا....      مامان جون نمیرم بالا از مبل تا بیاین کنارم بشینین ....   یه کمی دست میزنم واسه خودم و راه میرم....    مامان جون خونه رو جارو میکنم تا شما خشته نشین.... خاله جون میشه تراشتونو بدین به من ....   میزارین برم سمت عروسکا !! ... اذیتشون نمیکنم ... فقط بینی آقا خرس رو بکنم خاله جون.... چشای عروسکتم دوست دارم دربیارم.... اصلا دوست دارم همشونو خراب کنم.... ...
6 مرداد 1392

......

گل نازم جمعه شب افطاری دعوت سحر و سپیده جون دوستای من بودیم و عمو رضا زحمت کشید اومد خونه مامان جون دنبالمون و رفتیم اونجا. آخه من با شما تنها هنوز رانندگی نکردم واسه همین مجبوریم جایی میریم مزاحم کسی بشیم.... سپیده جون سفره افطارو رو پشت بوم چیده بود و همه نشستیم پای سفره و افطار کردیم . تو هم با سپیده جون بودی و اون بهت غذا داد و حسابی باب دل شما رفتار کرد و تو هم حسابی آتیش سوزوندی عشق من . باهاشون دوست شدی و چون جمعو شب قبل خونه عمو جون رضا دیده بودی دیگه احساس غریبی نمیکردی و همه شیرین کاریاتو واسشون انجام دادی... شیر شدی تا بترسن . دست زدی .هورا کشیدی . داد زدی . بای بای کردی و خیلی کارای دیگه .... تو تمام لحظاتی که ا...
6 مرداد 1392

افطاری خونه حورا و امیر علی عزیز

عزیز من دیشب افطار خونه حورا جون اینا دعوت بودیم . من قرار بود تنها برم و شما رو نبرم ولی با اصرار زیاد خونواده آقای تهرانی واسه دیدن به قول خودشون تحفه من مجبور شدم تو رو هم با خودم ببرم ولی از بردنت پشیمون نشدم چون هم بهت خوش گذشت و با بچه ها بازی کردی و هم پسر خوبی بودی و اذیت نکردی حداقل پای سفره افطار آتیش نسوزوندی.... عصر خونه مامان جون بودیم و عمو علی و خاله پری با امیر حسین خشکله زحمت کشیدن و اومدن دنبالمون و رفتیم خونه عمو رضا(حورا و امیرعلی) . قبل اومدن امیر جون اینا تو خیلی خوابت میومد . گفتم بشینیم تو ماشین میخوابی ولی نخوابیدی تا رسیدیم خونه حورا جون. وتی رسیدیم طبق معمول ورودت به همه جا با استقبال روبرو شدی ولی چون...
4 مرداد 1392

مادرانه....

هميشه برايت خواهم نوشت تا وقتي جان در تن دارم برايت خواهم ماند.... قدرت عشق اينگونه است كه از ذهني خسته كلماتي زيبا تراووش كند براي شيرين ترين مخلوق خدا . كودك شيرينم گويي خداوند تو را با حوصله و دقت بسيار نقاشي كرده و  در وجود نرم و نازكت زندگاني دميده . تپش قلب مهربان تو زيباترين آهنگ زندگي من است اينجا را تبديل ميكنم به خانه اميد و آرزو و خاطرات خاطراتي كه هيچ گاه به دست فراموشي سپرده نخواهند شد.....   ارمیای ناز مامان قشنگترین بهانه زندگی  دیوونه وار دوست دارم   ...
4 مرداد 1392

آلبوم عکس 3

  پسر نازم بالاخره امروز قسمت شد تا عکسای شما رو که تو نامزدیه مهران جون ازت گرفیم رو بزارم تو دفتر خاطراتت .... ببخش دیر شد مامان جونی .... قبل عروسی و خونه خاله جون الناز...   واستا اول مسواکمو بزنم .... همه دارین آماده میشین پس من چی ؟؟؟؟ عجله نکنینا منم یه عالمه کار دارم واسه آماده شدن خیلی گرمه اول آب بخورم... عمو جون حسین فک میکنی اینجوری قشنگم!!!! اگه شما میگی حتما قشنگ شدم دیگه.... بزار ژست بگیرم واسه عکس....   خستگی ارمیا روز بعد عروسی و شکار لحظه ها توسط عمو جون حسین.... بسه دیگه عمو جون اینقد عکس نگیر بزا تو حال خودم باشم.... &nb...
3 مرداد 1392

تولد امام حسن مجتبی ....

پسر خوبم امروز عید نیمه ماه مبارک رمضان و اولین سالیه که ما تو این ماه خوب و پر برکت 3 نفره هستیم.انشالله به برکت این ماه خدا در فرج صاحب زمان تعجیل فرماید.  (( الهی آمین )) بر ماه تمام ماه رحمت صلوات بر نور جمال حُسن و حکمت صلوات در سفره ی ماه رمضان فیض حَسن بخشیده به عرش و فرش، نعمت، صلوات   ...
2 مرداد 1392

خرابکاری

آقا خشکله چند روزه یاد گرفتی از میز تی وی مامان جون اینا میری بالا و ازونجا میری رو مبل . فسقلی استثنایی با اینکه هنوز تازه 11 ماهته و بدون کمک نمیتونی راه بری ولی شرارتاتو و بالا و پایین رفتنات از مبلا و میزا شروع شده. چون از پله میای پایین فک میکردی از مبل و تختم میتونی ولی بعد از بررسی ارتفاع وقتی دیدی نمیشه مثه پله پایین بیای حالا اول پاهاتو پایین میزاری بعد میشینی البته یه کمی با کمک. کاش بتونم عکس بگیرم و واست بزارم ولی فیلماش موجوده !!!! دیروز وقت زیادی پیش مامان جون و خاله جونت بودی چون من ظهر یه ساعت اومدم خونه و بعد رفتم دندونپزشکی وقتی برگشتم خونه افطار بود و تو خواب بودی . مامان جون واست سیب زمینی سرخ کرده بودن و شما تا ص...
2 مرداد 1392